سرنوشت سوخته ۹
ویو سه روز بعد
ات: دیگه نای نداشتم سه روز بود هیچی نمیخوردم چون هرچی که میخواستم بخورم مزه اهن خون میداد . خون کل دهنم و صورتمو گرفته بود حتی برای چشم باز کردن خیلی نا توان بود
کوک: خیلی نگران ات بودم اگه یه درصد تمام اون اتفاقات تقصیر ات نباشه یعنی عشق زندگیم رو خودم با دستای خودم دارم از پا درمیارم که یهو صدای پیامکی از گوشیم اومد
از یه ناشناس بود چند تا عکس فرستاد بود که بازشون کردم با بازشدن عکس چشم به صحنه ایی افتاد که انگار اب یخ رو ریختن تو سرم
ات بود با دوشمن خونیم عکس که یه صحنه ایی رو باهم داشتن که همون جا قلب به هزار تیکه تنبدیل شد
اگه حتی ات قاتلم هم میشد قلبم نمیشکست ولی نمیخواستم ات رو با اون الکس لعنتی ببمینم
همون موقع ته اومد داخل و با قیافه قرمز من مواجه شد و گفت
ته: کوک حالت خوبه ؟
کوک : خفو شوووووو . اگر ات رو زنده بزارم یعنی خیانت کردن به خودم (داد و عصبی)
ته : چته؟از کجا معلوم اصلا ات در جریان این کار بوده ؟
کوک: خفو شو ته نکنه خودتم باهاش هم دستی که انقدر ات برات مهم شده ؟(داد)
ته: هم دست کی؟
کوک(عکس رو نشون ته میده)
ته:چیییییییی؟ این اته؟ غیر ممکنه؟
کوک: دهنتو ببند ته خود هم دست الکس هستی و از ات محافظت میکنی؟
ته: من هم دست الکسم؟عقلتو از دست دادی فکر کنم یاد رفته که پدر الکس مادرمو زد بود و باعث شد من برم پروشگاه و الان توی این وضعیت باشم
کوک : دیگه نمیدونم (تلفن زنگ خورد)عه همون ناشناس هست
ته:جواب بده ببین چی میخواهد
(تلفن رو وصل کرد)
کوک:الو
یه سری چیز ها هست که باید بدونی برای همین به ادرسی که میفرستم بدونه حضور ته میای :.......
حمایت کنید تا ادامه داستان رو بزارم
کامنت 20
لایک 10
ات: دیگه نای نداشتم سه روز بود هیچی نمیخوردم چون هرچی که میخواستم بخورم مزه اهن خون میداد . خون کل دهنم و صورتمو گرفته بود حتی برای چشم باز کردن خیلی نا توان بود
کوک: خیلی نگران ات بودم اگه یه درصد تمام اون اتفاقات تقصیر ات نباشه یعنی عشق زندگیم رو خودم با دستای خودم دارم از پا درمیارم که یهو صدای پیامکی از گوشیم اومد
از یه ناشناس بود چند تا عکس فرستاد بود که بازشون کردم با بازشدن عکس چشم به صحنه ایی افتاد که انگار اب یخ رو ریختن تو سرم
ات بود با دوشمن خونیم عکس که یه صحنه ایی رو باهم داشتن که همون جا قلب به هزار تیکه تنبدیل شد
اگه حتی ات قاتلم هم میشد قلبم نمیشکست ولی نمیخواستم ات رو با اون الکس لعنتی ببمینم
همون موقع ته اومد داخل و با قیافه قرمز من مواجه شد و گفت
ته: کوک حالت خوبه ؟
کوک : خفو شوووووو . اگر ات رو زنده بزارم یعنی خیانت کردن به خودم (داد و عصبی)
ته : چته؟از کجا معلوم اصلا ات در جریان این کار بوده ؟
کوک: خفو شو ته نکنه خودتم باهاش هم دستی که انقدر ات برات مهم شده ؟(داد)
ته: هم دست کی؟
کوک(عکس رو نشون ته میده)
ته:چیییییییی؟ این اته؟ غیر ممکنه؟
کوک: دهنتو ببند ته خود هم دست الکس هستی و از ات محافظت میکنی؟
ته: من هم دست الکسم؟عقلتو از دست دادی فکر کنم یاد رفته که پدر الکس مادرمو زد بود و باعث شد من برم پروشگاه و الان توی این وضعیت باشم
کوک : دیگه نمیدونم (تلفن زنگ خورد)عه همون ناشناس هست
ته:جواب بده ببین چی میخواهد
(تلفن رو وصل کرد)
کوک:الو
یه سری چیز ها هست که باید بدونی برای همین به ادرسی که میفرستم بدونه حضور ته میای :.......
حمایت کنید تا ادامه داستان رو بزارم
کامنت 20
لایک 10
- ۴.۷k
- ۱۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط